Description
بیشک زندگی اجتماعی اتفاق نمیافتاد و دوام نمییافت اگر افراد مستقر در یک تجمع حاضر به تحمل گوناگونیهای متعدد، متکثر و حتی متضاد در آن تجمع نبودند. تحمل اجتماعی نهتنها به خودداری از ابراز احساس منفی به هر شخص یا چیز متفاوت با کنشگر مرجع بلکه به این باور اشاره میکند که تفاوتها خوب و برای ارتقاء کنشگر مرجع لازماند. در جوامعی که مبتنی بر همبستگی مکانیکی و پیوند افراد به همدیگر مبتنی بر مشابهت افراد بود، تحمل اجتماعی اگرچه لازم ولی مسئلهساز نبود. چراکه به دلیل شدت بالای وجدان جمعی و تعصب، هر نوع گوناگونی در شیوههای زیست، تفکر و رفتار بهطور طبیعی با واکنشهای طبیعی سخت و خشن مواجه میشد. با ورود جوامع به دنیای مدرن که همراه با تقسیمکار و تخصصی شدن و بهتبع آن همراه با گسترش سبکهای متنوع زندگی و رفتار و تفکر است، همبستگی مکانیکی جای خود را به همبستگی ارگانیکی میدهد و پیوندهای افراد نه بر اساس مشابهتشان بلکه بر تفاوتهایشان در نظام تقسیمکار اجتماعی است. در این جوامع تحمل اجتماعی یکی از شرایط زیست اجتماعی است. در شرایطی که وجدان جمعی تضعیفشده است تنها سازوکار فعال برای کنار آمدن با گوناگونیهای زیستی، رفتاری و فکری افزایش تحمل اجتماعی است. شهرستان سراب واقع در استان آذربایجان شرقی نیز ازجمله واحدهای اجتماعی است که در دهههای اخیر شاهد دگرگونی اساسی در پارامترهای ساختار اجتماعی خود شده است. لازم است به چند مورد از آنها اشاره شود:
الف) مهاجرت از روستا به شهر
ب) تأسیس واحدهای دانشگاهی و ورود جوانان از اقصی نقاط کشور با خردهفرهنگها و سبکهای متفاوت زیست.
ج) ورود فنّاوریهای جدید رسانهای مثل ماهواره و شبکههای اجتماعی
د) افزایش تعداد دانشجویان بهطوریکه بهطور متوسط در هر خانواده یک دانشجو در حال تحصیل در دانشگاه بوده یا هست.
عواملی ازایندست منجر به ایجاد ناهمگونیهای فزاینده در حوزههای فرهنگی، اجتماعی، مذهبی، معیشت و حتی افکار سیاسی شده است؛ اما واکنش شهروندان سراب به این نوع فرایند متفاوت بوده است. بسیاری از مسئولین شهر و متفکران متصدی مدیریت و تدبیر عمومی در سطح شهرستان سراب اصولاً توان پاسخ دقیق و قابلاعتماد به این پرسش را نداشتهاند که آیا این تنوعات و پیچیدگی ساختاری بر سطح تحمل اجتماعی شهروندان مؤثر بوده است یا نه؟ تجربه زیستی برخی از این افراد نشان از آن دارد که اصولاً واکنش شهروندان به این تنوع فزاینده مثبت بوده است. بدین معنا که کف تحمل اجتماعی را از یک حد بسیار پایین به حدی بالاتر از آن ارتقاء داده است اما همچنان کف تحمل اجتماعی پایین است. برخی دیگر واکنش شهروندان به این تحول را منفی قلمداد کردهاند. بهزعم آنها شهروندان همچنان سبکهای متفاوت زندگی را طرد، شیوههای رفتار متفاوت را تقبیح و ایدههای متفاوت با ایدههای خود را منحط قلمداد میکنند. بدیهی است پیامد عدم تحمل اجتماعی این تفاوتها برای سطوح مختلف ساختار شخصیتی و اجتماعی زیانبار است. در این وضعیت مبهم هرگونه سیاستگذاری فرهنگی و اجتماعی و حتی اقتصادی منوط به پژوهش سازمانیافته درباره میزان تحمل اجتماعی و راههای افزایش آن از طریق شناخت عوامل مؤثر بر آن است؛ بنابراین بایستی سطح تحمل اجتماعی شهروندان را وابسته به عواملی دانست که کم و کیف آنها بهطور منفرد یا ترکیبی بر سطح تحمل اجتماعی شهروندان اثرگذارند. شناسایی این عوامل جز از طریق چهار چوببندی آنها در قالب یک نظریه یا مکتب فکری میسر نیست. در اینجا از چهارچوب نظری عاملیت / ساختار (نظریه ساختمندی) گیدنز استفاده میشود. طبق آن هر پدیده اجتماعی حاصل تعامل ساختارهای اجتماعی و عملکردهای کنشگران درون آن ساختار است. آنچه درباره موضوع پژوهش حاضر در این طرح مقدماتی میتوان گفت، ابن است که سطح تحمل اجتماعی همزمان حاصل عوامل ساختاری از قبیل درجه ناهمگونی اجتماعی- فرهنگی، سرمایه اجتماعی و گسترش رسانههای جمعی ازیکطرف و عوامل شخصیتی از قبیل جزمگرایی، فردگرایی، تحرک فیزیکی درون و بینشهری است و خود در برگشت بر آنها اثر میگذارد. اگرچه در این پژوهش سطح تحمل اجتماعی به لحاظ تحلیلی وابسته به آنها قلمداد میشود.
با این اوصاف، منظور از این پژوهش اندازهگیری سطح تحمل اجتماعی و بازشناسی عوامل عمدتاً اجتماعی ساختاری و شخصیتی مؤثر بر آن در پی پاسخ به پرسشهای قابل پژوهش است.
تعريف و تحديد مفهوم بردباري
در سال 1995، در نشست منطقهای آسيا و اقیانوسیه پيرامون بردباري اين سؤال كليدي مطرح گرديد كه آيا صلح، دمكراسي و آزادي بدون بردباري امکانپذیر است؟ (UNESCO 1995) اين سؤال يكي از موضوعاتي است كه اخیراً ذهن جامعه شناسان و محققان علوم سياسي، فلسفه و بسياري از شهروندان را به خود مشغول كرده است (Maurizio Passerin d,Entreves 1990). اين موضوع در حقيقت يكي از پیشزمینههای همزيستي مدني است. مروري بر ادبيات بردباري هزاران تعريف از آن را نشان ميدهد. در فرهنگهای لغت و مباحث پيرامون آن تعاريف زير را مييابيم:
بردباري (tolerance): اصطلاح توصيفي گرایشهای اجتماعي و يا رفتار فرد است كه در مقابل نابردباري قرار دارد. اين گرايش يا رفتار هيچ آزادي را نسبت به اندیشهها، گرایشها و افرادي كه ازنظر محتوا و هدف با اكثريت متفاوت هستند، به وجود نميآورد (مانند گروههای اقليت). همچنين به تلاشي اشاره دارد كه فعالانه در جهت ممانعت از طرد يا تحتفشار قرار دادن افراد يا بيگانگاني است كه شيوه رفتار و انديشه متفاوت دارند Eysenk H. J.&Wurzburg, W.Arnold & Berne R (Meli 1993, P. 780 London,.
بردباري: گرايش پذيرش آزادمنشانه رفتارها، اعتقادات و ارزشهای ديگران است. بهطوریکه اين اصطلاح بامعنی ضمني مثبت به كار ميرود. بدين معني كه بردباري موضع دفاعي شديد ارزشهای ديگران و شناخت ارزشهای کثرتگرایی (Pluralism) است. يك بردبار واقعي در برابر هر اقدامي كه مانع آزادي بيان شود مقاومت ميكند (Arthour S. Reber 1985, P.777).
در فرهنگ هريتج چهار معني را براي بردباري مييابيم:
1- توانايي يا عمل به رسمیت شناختن و احترام به انديشه، اعمال يا رفتار ديگران؛
2- آزادي انحراف از استاندارد، يا آزادي انحراف از ارزشهای مشخص ابعاد ساختاري؛
3- توانايي تحمل درد و سختي؛
4- مقاومت فيزيولوژيكي در برابر سموم؛ توانايي جذب دارو بهطور مداوم با دوز بالا بدون اثر معكوس (Heritage 1997, P.1275).
در فرهنگ آكسفورد بردباري انجام عمل بردبارانه در برابر عقايد، افكار و رسوم متفاوت با خود ازنظر مذهبي، نژادي و… است (oxford 1997, P.910).
دبير كل يونسكو میگوید: «بردباري به شكل ساده و ابتدايي پذيرش حق ديگران و احترام به شخصيت و هويت آنها است. بردباري پذيرش و به رسمت شناختن تفاوتهای فردي، آموختن، گوش فرادادن، ارتباط برقرار كردن و درك ديگران است» (Altmeyer 1995).
فردي كه داراي ويژگي بردباري در سطح نظام شخصيت است، با افراد مختلف كه داراي سلیقهها، بينش، طرز تفكر، مذهب يا قوميت مختلف هستند، ميتواند ارتباط داشته باشد و با شيوه گفتگو و مجاب سازي برخورد نمايد. ازآنجاکه بردباري در ذهن هر كس از علاقه و احترام به ديگران منشأ ميگيرد، لذا شناختي است كه در آن هيچ فرد، يا مذهبي حق انحصاري دانش را ندارد. به قول لوكس واياندا[1] شايد تابآوری[2] واژه مناسبي نباشد، زيرا اینطور به نظر ميرسد كه شما از ديگران برتر هستيد و فردي که در برابر او بردباري به خرج دادهاید پایینتر از شما است. شايد پذيرش[3] واژه مناسبتری باشد. شما هركسی را ميپذيرید، صرفنظر از زباني كه صحبت ميكند، شیوهای كه عبادت ميكند و گروه قومي كه به آن تعلق دارد. وقتي شما كسي را ميپذيريد، حق او را پذیرفتهاید، حال هر طور كه ميخواهد باشد (Swami Lokeswaianada 1995).
علاوه بر تعاريف فوق در کنفرانس آسيا و اقيانوسيه (1995) پيرامون بردباري تعاريف ارائه گرديده است: «بردباري به معني بیتفاوتی و انفعال نيست و عدم خشونت به معني ترس و بزدلي نيست. بردباري و عدم خشونت اصطلاحات فني مناسبي نيستند. زيرا بردباري و حقيقت وابسته به يكديگر هستند، بردباري مبارزه با نادرستي است. بردباري وظيفه اکثریت و درك مناسب اقليت بدون اعمال فشار و يا سركوب، به دليل عقيده و يا تفاوت است. ايده اساسي در آن برابري در امور مذهبي و ديگر امور است» (Usha Meta 1995).
«بردباري حساسيت و پذيرش تفاوتها است. اگرچه اين تعريف مستلزم مشخص كردن معني «تفاوتها» است. در مفهوم بسيار كلي تفاوت به تنوع مقولههای اجتماعي مانند مذهب، نژاد، جنسيت، طبقه، قوميت و… اشاره دارد. به رسميت شناختن بردباري منجر به تغيير محتوايي روابط افراد و جوامع متفاوت ميگردد» (Prof. Myeung Ho 1995)
بردباري بر اساس پذيرش حق ديگران، احترام به شخصيت و هويت آنها است كه پایههای نظم اجتماعي را ميسازد. به رسميت شناختن بردباري از مؤلفههای اساسي صلح در ميان ملل است كه منجر به وجود آمدن اولين قوانين حقوقي مدرن شده است. در مقابل، خشونت و سركوب نتيجه عدم بردباري است. بنابراين دمكراسي ضرورتاً در ارتباط، با صلح، حقوق انساني و بردباري معني مييابد (UNESCO 1994 P.12).
نظرات و پندارههای مختلف در باب بردباری
اگر از ديدگاه اجتماعي به بردباري نگريسته شود، يك ارزش و ازلحاظ فردي كه آن را اعمال ميكند، يك فضيلت است؛ اما ظاهراً در قرن هيجدهم اين انديشه، يك اندیشهی نو بوده است. اگرچه در آن زمان بحثوجدل در محافل آزاد بوده است اما کتابهای بسياري ممنوع و توقيف ميشدند و گاهي چشم بر روي برخي از عقايد غیرمعمول بسته ميشد؛ اما اين بحثوجدل آزاد به معناي بردباري نبوده، زيرا گذشت و بردباري به معناي قبول موجوديت چيزي متفاوت است.
تجلي بردباري يا درواقع قبول دوباره آن بهعنوان يك عامل صلح مدني و تضمين بیعدالتی عمدتاً حاصل كار فيلسوفاني مانند پي بر بيل، دالامپر، هولباخ، ژان ژاك روسو و مخصوصاً ولتر بوده است (ژان لوسه 1373 ص 14)
جان استوارت ميل
جان استوارت ميل بردباري را امري اخلاقي ميداند و معتقد است لازمهی اين امر وجود تعدد و تنوع در مكاتب و عقايد است. ازنظر او اگر انسانها بخواهند خودمختار باشند. بايد حق انتخاب داشته باشند و اين حق انتخاب ممكن نيست مگر در جامعهای تنوع و تعدد افكار وجود داشته باشد، بنابراين مبناي تفكر او مبتني بر پلورالسيم است. در مورد پلوراليسم سه ديدگاه وجود دارد. يك ديدگاه كه آن را يك واقعيت موجود اجتماعي ميپذيرد. ديدگاه دوم سیاستگذاریهای دولت را مشخص ميكند و ديدگاه سوم نهتنها اين واقعيت را ميپذيرد بلكه آن را تشويق ميكند. از اين ديدگاه هر چه دافعهی انتخابهای فرد بيشتر باشد تا يكي از راهها و مسلکها را انتخاب كند، اختيار بيشتري دارد. جان استوارت ميل در دستهی سوم قرار ميگيرد؛ و ميگويد نهتنها تنوع بايد وجود داشته باشد، بلكه دولت بايد در حفظ و بسط آن بكوشد (بهشتي 1376 ص 26 و 25)
ولتر
ولتر داستاننویسی بود كه تا پايان عمرش به بلايي تاخت كه آن را “تعصب” ميناميد. ولتر مستقيماً بردباري را در آثار نامههای فلسفي، فرهنگي فلسفي و پرسشهایی درباره دايره المعارف مطرح كرد؛ اما کار اساسي او كتابي بنام رساله در بردباري است، كتاب او برخلاف نامهای در باب بردباري اثر جان لاك يك بحث فلسفي صرف نيست. ولتر به اعادهی حيثيت يك تاجر پرداخت كه اشتباهاً به قتل فرزند خود محکومبه مرگ شده بود. زيرا به استناد شايعه اگر فرزندان پروتستانها قصد گرويدن به آئين كاتوليك را داشتند، كشته ميشدند، اما فرزند او كشته نشده بود بلكه، خودكشي كرده بود.
در آن زمان لوئي چهاردهم تصميم گرفت پروتستانها را از حقوق اجتماعي محروم كند و فرانسه آن زمان به سرزمين افراطکاری متعصبانه مبدل شده بود و بزرگترین نمونههای عدم بردباري در فرانسه رخ ميداد. ازجمله ممنوعيت آئين پروتستان كه از طريق القای منشور نانت در 1685، اثر منفي آن در زمینهی فكري (مهاجرت مغزها) و قلمرو اقتصادي (فرار صنعتگران ماهر به خارج) تا دهها سال بهشدت احساس ميشد.
ولتر براي نكوهش تعصب به بررسي رسوم مذهبي اروپا پرداخت، به نظر او رومیها و یونانیها هیچکس را به دليل پرستش خدايان آزار نميدادند. مردم آتن بردباري را با ساختن پرستشگاهي براي خدايان بیگانهای كه نميشناختند، آغاز كردند. رومیها خردمندانه معتقد بودند كه فقط خود خدايان حقدارند نسبت به نارواییهایی كه در مورد آنها ميشود، تصميم بگيرند. آنها معتقد بودند كه “دين در اساس بر نيكوكاري استوار است و بر اثر خرافات و عدم بردباري فاسد ميشود.” ازنظر وي مبارزه با خرافات و عدم بردباري كار خرد است و ادعاي واداشتن همهی انسانها به اينكه دربارهی ماوراء طبيعت به يك شيوه بينديشند، ديوانگي است. او معتقد بود به تسليم واداشتن تمامي جهان به كمك اسلحه بهمراتب آسانتر از چيره شدن بر ذهن فرد يك شهر كوچك است (همان: 17 و 16).
كانت
قویترین بيان آرمان فوق در سنت فلسفه آزادی گری كانت ارائه ميشود. در اين فلسفه حيثيت موجود انساني در خودمختاري او است. يك فرد آزاد كسي است كه زندگي خود را خودش اداره ميكند و ارباب اعتقادات خاص خويش است و اقتدار دولت بايد در جهت تأمين اين هدف باشد. يعني بهجای آنکه با تحميل مجموعهای از عقايد اجباري اين خودمختاری را محدود كند، آن را عملي و ممكن سازد.
بعضي از منتقدان معتقدند كه حكومت چندگراي ليبرالي كه به بردباري جامهی عمل بپوشاند، در عمل وجود ندارد. آنها معتقدند كه بردباري در نهايت يك فضيلت سياسي است كه بايد در قياس بافضیلتهای ديگر سنجيده شود. ازجمله ارضاي احساس عميق نسبت به اجتماع يا جامعهای كه در آن حقوق مردم مسلم فرض شود نه آنکه بهطور مداوم با توسل به استدلال و قانون مورد چونوچرا قرار گيرد (همان: 13 و 12).
اینک به چند رویکرد دیگر نظری در این مقوله اشاره میشود.
رویکرد بردباري قومي
مکینتاش (Mclntash) و آبله (Abele) به بررسي بردباري قومي در جوامع چند قومی در بوسني هرزگوين پرداختهاند. آنها معتقدند كه بردباري مهمترين عامل دستيابي به توسعه و دمكراسي است.
بدين ترتيب، شهروندان بردبار تمايل به پذيرش افراد يا گروهها با دیدگاههای سیاسی متفاوت دارند و همان حقوقي را كه براي خود قائل هستند، براي آنها نيز قائلاند. در جوامع چند قومي، بردباري با احترام به تنوع قوميت و حقوق گروههای قومي مختلف مربوط است. دال، داياموند و پاتنر معتقدند كه سطوح نابردباري بهطور بالقوه گسترش اعتماد اجتماعي را به خطر مياندازد و بردباري را ضرورتي براي به وجود آمدن مشاركت مدني و ائتلاف سياسي نظامهای دمكراتيك ميدانند.
نابردباري قومي منجر به محدوديت فرصتهای گروههای قومي ديگر براي به دست گرفتن قدرت سياسي ميگردد و بهطور بالقوه منجر به افزايش ابزارها و آراء پارلماني يك گروه براي دستيابي به اهداف سياسي ميشود (Mclntosh,Abele 1996).
رویکرد رقابت قومي
اين ديدگاه معتقد است فراگرد نوسازي توانايي ايجاد بينش زمینههای هماهنگي قومي و تضاد قومي را داراست. درحالیکه نظريه نوسازي روابط قومي، بر فرآيندهاي قومي تأكيد دارد كه منجر به گسستن مرزهاي قومي و كاهش هويت قومي ميگردد، ديدگاه رقابت قومي ابعادي از نوسازي را موردنظر قرار ميدهد كه مرزهاي قومي را مستحکمتر ميكند و تضادهاي قومي را افزايش ميدهد و تماس قومیتها را منبع بالقوه تضاد ميداند و ميگويد شهرنشيني منبع بالقوه اين تضادهاست. زيرا افراد را ملزم به رقابت بر سر منابع ناياب مينمايد.
مطالعات تجربي نيلين و راجين (Nilin & Rajin) نشان داده است كه جناحهای سياسي مبتني بر قوميت در مناطق صنعتي- شهري حمايت بيشتري را دريافت ميكنند. زيرا در اين مناطق رقابت بر سر شغل و منابع بهطور اخص بسيار فشردهتر از مناطق روستايي يا كمتر توسعهیافته است. نظريه رقابت قومي همچنين معتقد به فرآيند ساخت- دولت است كه بر جمعيت قومي اثر ميگذارد و احتمال كنش جمعي قومي را افزايش ميدهد
با توجه به ديدگاه رقابت قومي “افرادي كه به قومیتهای مختلف بهویژه به قومیتهای وابسته به نهادهاي سياسي تعلق دارند، نسبت به قومیتهای ديگر نابردبار خواهند بود. علاوه بر آن افرادی كه احساس محروميت اقتصادي و سياسي نسبي دارند، احتمال بيشتري دارد كه مخالف جامعهی چند قومی باشند” (همان). اين افراد اساساً نسبت به يكي از مؤلفههای بردباري كه بردباري قومي است، نابردبارتر هستند. زيرا هرچه افراد گروههای قومي خاص، وابستگي بيشتري به نهادهاي سياسي داشته باشند، از امتيازهاي سياسي- اقتصادي بيشتري برخوردار ميشوند. اين امر منجر به ايجاد محروميت نسبي گروهها و قومیتهایی كه وابستگي سياسي به نهادهاي دولتي ندارند، ميگردد. با توجه به اين امر هرچه افراد احساس محروميت نسبي سياسي- اقتصادي بيشتري كنند، نسبت به گروههای قومي در مسند نهادهاي سياسي نابردبارتر خواهند بود.
نظريه مدرنیته
مکینتاش و آبله در بررسي نظريه مدرنیته (نوسازی) روابط قومي دريافتند كه افزايش تفكيك اجتماعي (social differntiation) و تخصصي شدن شالودهی افزايش بردباري قومي را فراهم ميكند. اين عمل از طريق كاهش اهميت پيوندهاي اجتماعي سنتي و منابع هويت، مانند؛ قوميت و مذهب به وجود ميآيد.
بر اساس نظریهی كاركردگراها (ليپست و روكن) و مدلهای ماركسيستي تغييرات اجتماعي، قومگرایی، گرايش ماقبل نوسازي است كه جوامع سنتي را به هم پيوند ميدهد. در اين جوامع، قومگرایی در كنار مقولات نسبت دادهشده (ascribed)، روابط اجتماعي را ميسازد. در جوامع مدرن منزلتهای اسنادی كمتر ديده ميشود و غالباً از طريق ویژگیهای مشخص ديگري مانند؛ طبقه اجتماعي و شغل كنار گذاشته ميشود. بهویژه اين تفكر وجود دارد كه شهرنشيني، تحرك اجتماعي و جغرافيايي قومگرایی را کاهش داده است. زيرا منجر به تضعيف پيوند با روستا ميشود و افراد قوميت مختلف را در كنار يكديگر در نواحي شهري قرار ميدهند (همان).
صنعتي شدن نيازمند مهارتهای شغلي، بدون ارتباط با ویژگیهای نسبت دادهشده و توزيع پاداشهای اجتماعي مبتني بر موفقيت است تا نسبتهای افراد. نتايج اين تغييرات از ديدگاه نظریهسازی اين است كه ميزان قومگرایی بهعنوان ويژگي طبقهبندی افراد در طي زمان كاهش مييابد و بردباري در بخشهایی از جامعه كه داراي ویژگیهای زير باشند افزايش مييابد
عناصر تشکیلدهنده بردباري
تروس معتقد است، در سایهی انتقاد نظریهی سياسي و اخلاقي ليبرال، ميتوان به مسئله بردباري پرداخت زيرا عناصری بسيار در حمايت از اصول بردباري ارائه ميكند.
چارلز تيلور در مقالهی “كارگزاري انسان چيست؟” به تمايز دو مفهوم از كارگزاري پرداخته است. كارگزاري كه وزنه ضعيف در انتخاب ارجحيتها و تمايلاتش است و كارگزاري كه وزنه قوي در اين انتخابها است. تمايز اين دو مفهوم به تمايز ميان مفهوم عمل داوطلبانه و عمل مبتني بر شناخت اشاره دارد. عمل مبتني بر شناخت به ارزیابیکننده قوي اشاره دارد كه تأکید زيادي بر آزادي انتخاب كارگزار ندارد، بلكه بر توانايي انسان بر بازتاب انتقادي، خود- تفسيري و ارزيابي عقلاني او اشاره ميكند. انسان، كارگزاري (Agent) است كه ارجحیتها و تمايلاتش را ارزيابي ميكند، از زبان كيفي مبتني بر تمايز قيمت (Worth) و ارزش (Value) استفاده مينمايد. از طريق اين زبان (به همراه گرايش شناختي) توانايي مييابد پيرامون اينكه آيا چيزي ارزش دنبال كردن را دارد يا خير، تصميم بگيرد. كارگزاري كه تمایلها و ترجیهاتش بازتابانه و منتقدانه بررسي ميكند، فراتر از يك وزنهی ضعيف است، زيرا انگیزههایش را بهطور عميق بررسي مينمايد. تيلور معتقد است يك ارزیابیکنندهی قوي كارگزاري است كه باقدرت علايقش را بررسي مينمايد، زيرا انگیزههایش عميق است و علايق يا تمايلاتش از طريق ارزش يا شرافت مشخص ميگردد، لذا به كيفيت زندگي توجه دارد. درحالیکه يك ارزیابیکنندهی ضعيف كارگزاري است كه توجهش دستيابي به کامیابیهای مختلف است و تمايلات تعیینکننده آن هستند. براي يك ارزیابیکنندهی قوي، بازتاب شیوههای مختلف كارگزاري بررسي ميشود. انگيزهها يا تمايلات صرفاً به دليل جذابيت كاميابي بررسي نميشوند، بلكه به دليل نوع مشخص زندگي و صحت آن انتخاب ميشوند.
توانايي بررسي انگيزهها و تمايلات فرد بهطور عميق يكي از مهمترين عناصر اصول بردباري است. در حقيقت يكي از رایجترین عوامل مهم مربوط به تعصب و بردباري در مقابل افراد، گروهها يا فرهنگهای ديگر نقصان خود- انديشي (self-reflection) درباره هويت خود است. تعداد زيادي از دشمنيها علیه افراد، اقوام، مذاهب يا فرهنگها و نژادهاي مختلف محصول ناامنی در مورد هويت است. هويت ناامن هنگامیکه بافرهنگها و شیوههای ديگر زندگي مواجه شود، غالباً تهدیدآمیز به نظر خواهد رسيد. نقصان خود- انديشي در مورد هويت و فقدان ارزيابي عقلاني انگیزهها، اعتقادات و علايق تمايل به هراس و وحشت نسبت به گروههایی را به وجود ميآورد كه متفاوت به نظر ميرسند. با توجه به مكانيسم معروف و سادهی روانشناختي تمايل به طرد اين گروهها به وجود ميآيد و با تمام عناصر هويت تحتفشار قرارگرفته با آنها برخورد ميشود.
بنابراين مفهوم شناختي كارگزاري انسان كه توسط تيلور صورتبندی شده بدين معني است كه فردي كه تمام اعتقادات و علايقش را نقادانه ارزيابي ميكند، آن را در انگيزهها و نيازهايش منعكس مينمايد و قضاوت ارزشي ارجحیتهایش مفاهيمي هستند در جهت شناخت و گسترش اصول بردباري تا جايي كه شرايطي براي ايجاد هویتهای فرا- مرسوم (Post-conventional) مبتني بر خودمختاری، انعطاف و به رسميت شناختن تفاوتها به وجود ميآيد.
در اينجا به بررسي مفهوم “خود” كه توسط سندل توسعهیافته ميپردازيم. تيلور اين مفهوم را بهطور گسترده مورد سؤال قرار داده است، بهویژه ازنظر تمايز مباني مفاهيم داوطلبانه يا شناختي كارگزار.
سندل به نقش سازنده اجتماع در شکلگیری هويت فرد و اهميت اجتماع در تعريف هويت عمومي (pullic identity) تأکید دارد. از ديدگاه وي، يكي از اصول نادرست نظريه عدالت رالز در نظر گرفتن انسان مقدم بر اهدافش است. در اين صورت انسان موجودي است كه در جهت ارزشها و اهدافش شكل فرديت (individuated) يافته. سندل معتقد است اين مفهوم جنبههای اجتنابناپذیر تجربههای اخلاقي را به شمار نميآورد. بهاینترتیب ما خودهاي مستقلي هستيم كه از هویتهایمان نيز مستقل هستیم و هرگز به اهداف و وابستگیهایمان متصل نيستيم. اگر ما از قدرت اخلاقیمان براي شکلگیری، تجدیدنظر و عاقلانه دنبال كردن مفهوم خير استفاده كنيم، هويتمان بدون هيچ مشكلي ارزيابي خواهد شد. تغيير شكل اهداف و علايق نميتواند فردي را كه هستيم مورد سؤال قرار دهد. از اين ديدگاه ما نميتوانيم خود را مستقل در نظر بگيريم، زيرا نيروي اخلاقي به شكلي است كه زندگي با آن از ادراكمان جداییناپذیر است. ما بخشي از خانواده، جامعه، ملت يا افرادي هستيم كه حاملان تاريخ هستیم. تصور كنيد فردي ناتوان از وابستگي ساختاري باشد، او بهطور ايده آل كارگزار آزاد و عاقل در نظر گرفته نميشود؛ اما آیا ميتوانيد فردي را بدون منش (character) يا اخلاق عميق در نظر بگيريد.
در اولين نگاه انتقاد از مفهوم رالز از “فرد” براي كساني كه ميخواهند از ارزش بردباري حمايت كنند، مسئلهدار خواهد بود. مراجعه به سازندگي هويت فرد- خانواده، ملت، مردم و تاريخ- از طريق جوامع غالباً با اشكال نابردباري، قومگرایی، ادغام و جدايي جوامع مرتبط است؛ اما اين تفسير از سندل گمراهکننده است. هدف او دفاع از مفهوم خود بهعنوان كليتي است كه تماماً از طريق عضويت يا شناسايي آن جامعهی خاص تعيين ميشود. او ميخواهد از اين دام كه فرد را بهطور افراطي در زمینهی جامعه يا منتزع كردن او از وابستگیها و وفاداریهای خاص قرار دهد، اجتناب كند.
مفهوم خود او بخشي از نقش سازنده اجتماع در شکلگیری هويت را در برمیگیرد، اما او همزمان به نقش خود- انديشي (self-reflection)، آمريت عقلاني و ارزيابي انتقادي اهداف و ارزشهای جامعه تأکید ميكند. بنابراين هويت فرد از طريق ارزشها و علايق جامعه ثابتشده نيست، بلكه از طريق خود- انديشي و خود تفسيري شكل ميگيرد و تغيير مييابد. اين مفهوم ميتواند “خود بازتابندگی واقعشده” (reflexively situated self) ناميده شود. بدين معني كه خود براي رشد و تغيير با توجه به هويتش آزاد است و قادر به ارزيابي صداقت، ارزش و وابستگیهایش است. همانطور كه سندل عنوان ميكند “ما نميتوانيم در تعلقاتمان کاملاً آزادباشیم بهطوریکه در اولویتدهی به اهدافمان فردگرا شویم. بلكه بايد در سایهی تفسير خودشناسي در قسمت مركزي آرزوها و علايقمان نسبت به رشد و تغيير همواره حساس باشيم. اگر نقطهی عزيمت چنين مفهوم بازتابي از خود باشد، بسياري از مخالفتهای شکلگرفته علیه نظریههای اجتماعگرایی قدرت خود را از دست خواهند داد. نابردباري و تعصب گرايش كساني نيست كه اهداف و ارزشهای جامعهشان را نقادانه بررسي ميكنند زيرا اين افراد آزاده و متفكر هستند.
از سوي ديگر نابردباري واكنشي است كه در حالت نرمال، وضعيت بیهنجاری و نابسامانی اجتماعي رخ ميدهد كه ويژگي آن نقصان مدلهای فرهنگي معتبر و فقدان زمينه عمومي بحث و گفتگو مباحثه است و اين امر، ايجاد وضعيتي را مينمايد كه در آن افراد منبع هنجاري براي شکلگیری خودمختاری و هویتهای بازتابي ندارند.
لیبرالها معتقدند كه سياست خير مشترك (common good) و اخلاق، راههای تعصب و عدم بردباري را ميگشايد. اجتماعگرایان معتقدند كه نابردباري در جاهايي شكوفا ميشود كه اشكال زندگي نابسامان، ريشهها غیرثابت و سنتها نیمهتمام هستند. در زمان ما، تكانههاي نابردباري از خودهاي وضعشده مطمئن (افراد با اعتمادبهنفس) كمتر تراوش ميكند تا از خودهاي وضعشدهی سردرگم ذرهای نابسامان و شکستخورده در دريايي كه معاني مشترك قدرت خود را ازدستدادهاند (d,Entreves 1990.P.87).
ديدگاه تکثر گرايي
همانطور که اشاره شد، يکي از محورهاي کليدي نقد اجتماعگرایان از نظريه سياسي و اخلاقي لیبرالها در حولوحوش اجتماع بود. زيرا اصول بردباري با به رسميت شناختن ارزش مثبت تکثرگرایی در جامعه به وجود ميآيد که از طريق بهکارگیری توانايي قضاوت، تعهد عقلاني و خودارزیابی انتقادي مسير ميگردد.
همين مطلب بهطور ضمني در ديدگاه چلبي در قضيه وابستگي عاطفي و شبکه تعاملات جامعه مطرح گرديده که درنهایت وابستگي عاطفي تعمیمیافته منجر به پذيرش کثرتگرایی و افزايش بردباري و سعهصدر افراد ميگردد.
کثرتگرایی جنبش روشنفکرانه اجتماعي است که براي ” تنوع” ارزش زيادي قائل است. هسته اصلي آن بر برابري و احترام به تمام گروهها بهویژه گروههای فرهنگي مختلف مبتني است. محور اصلي کثرتگرایی فرهنگي، جنبش اخلاقي است که هدفش ارتقاء حقوق، حرمت و به رسميت شناختن گروههای حاشيهاي است. اين جنبش اساساً با ديد اخلاقي به حيات بشريت مينگرد که براي تنوع، بردباري، حقوق انسانها و درستي ارزش زيادي قائل است. لذا در درجه اول به منابع اخلاقي که عامل ضروري کثرتگرایی فرهنگي است ميپردازيم. “اصطلاح اخلاق عموماً به رفتاري نسبت داده ميشود که مناسب و شايسته است. اين اصطلاح در اينجا معني گستردهتری را مطرح ميکند که بر اصول زندگي شرافتمندانه يا آنچه به زندگي ارزش زيستن ميدهد، متمرکز است. تعريف خير يا نيکي (good) ازنظر فرهنگي در ایده آلها و آرمانهایی است که شيوه بهتر و بدتر زندگي را نشان میدهند. جريان اصلي زندگي شرافتمندانه مجموعهاي از خيرها و نیکیها را نشان ميدهد که در حيات روزمره ما جريان دارد و مبناي کنش و منشهای ما است”چ
(Fowers,Blaine J.& Richardson, Frank C.1996).
ديدگاه تکثر گرايي فرهنگي
فاروز و ديگران معتقدند (1996) فرهنگ، مفهوم کليدي تکثرگرایی فرهنگي است که مجموعهاي از معاني مشترک است که حيات اجتماعي را امکانپذیر ميسازد. اين معاني مشترک غالباً فرضیههایی را شکل میدهند که بهسادگی راههای واقعي شيوه زندگي هستند. چنين معاني و مفروضاتي اعضا يک فرهنگ و ساخت زندگي آنها را، از طريق سرمشقها، هنجارها و استانداردهای رفتاري جهت ميدهد. گيرتز (Geertz) چنين مجموعه معاني را شبکه معنیدار (web of significance) مينامد. بهطور مثال فرهنگهای فردگرا افراد را واحدهاي مستقلي ميپندارند که از گروههایشان مجزاي باشند، درحالیکه فرهنگهای جمعگرا افراد را پيوند خورده و تعریفشده با گروهشان ميدانند.
در کثرتگرایی فرهنگي ارزشهای متکثر و برابري فرهنگي بسيار مهم و زیربنای اخلاق است. در اين ديدگاه هسته اهداف کثرتگرایی فرهنگي بحثهای اصولي اخلاقي است که معتقد است ديدگاه تک فرهنگي تعمیمپذیر نيست. در دوران پيشامدرن، حقوق و امتياز افراد مبتني بر عضويت در يک جامعه خاص و موقعيت او در آن جامعه بوده که اين مفهوم در دوران پسا روشنگري بازسازیشده و برابري و کرامت تمام انسانها در کانون توجه قرارگرفته است. در ديدگاه کثرتگرایی فرهنگي عام گرايانه است و همه را براي به رسميت شناختن حقوق تمام انسانها فرامیخواند. هدف اين ديدگاه دستيابي به کرامت برابر تمام شهروندان و تمام انسانها است. آنچه مسلم است، با اين ديدگاه نژادپرستی و سرکوب حذف نخواهد شد، اما نژادپرستي و اعمال سرکوبگرانه و تئوریهای مشروعيت بخش به برتري نژادي يا قبيلهاي حداقل در گفتمانهای عمومي غیرقابلپذیرش است.
تعريف جامع تری از مفهوم بردباري
يکي از راههای حل اين مشکل پذيرش گسترده تعريف از ترس و بردباری است. مشابه آنچه گوردن آلپورت (Gordon Allport) در پژوهش معروفش تحت عنوان ماهيت تعصب ارائه کرده است. آلپورت در ابتدا يک تعريف بسيار قراردادي از بردباري ارائه کرد و سپس آن را گسترش داد:
” بردباري ممکن است واژه بیمحتوایی باشد. وقتیکه ميگويم من در مقابل درد، لباسهای کهنه، يا همکارم بردبار (tolerate) هستم. مشخصاً منظورم اين نيست که آنها را دوست دارم، بلکه صرفاً علیرغم، عدم علاقهمندی نسبت به آن بردبارم… با اين اوصاف اين اصطلاح داراي معني خشني نيز هست. ما ميگوييم فردي که با تمام مردم در موقعيت دوستانه است، يک انسان بردبار است. او براي نژاد، رنگ يا مرام و مسلک تمايز قائل نيست، او نهتنها بردبار است بلکه بهطورکلی همه افراد را ميپذيرد. اين بالاترين سطح بردباري است که بايد به بحث پيرامون آن پرداخت.
بنابراين با توجه به تعريف آلپورت قلمرو بردباري صرفاً نبايد چيزهايي را در برگيرد که با آن مخالف يا از آن متنفر هستيم. بلکه بهتر است از بردباري در مورد چيزهايي صحبت کنيم که آنها را نيز دوست داريم. بنابراين آنچه را که بهجای تعريف قراردادي ميتوان پذيرفت اين است که ” بردباري در حوزههایی است که ميتواند تمام شيوههاي از تحمل تا پذيرش صريح را در برگيرد”. اگر اساساً از گروهي متنفر و مايل به سرکوب آن هستيم، خصومت من کاهش مييابد و تمايل به حمايت از حق آزادي بيان او پيدا ميکنم، بردباري نسبت به اين گروه با تعريف گستردهتری افزايش دادهشده است. بنابراين بايد دريافت که آيا مردم در مورد مجموعه وسيعي بردبار هستند و یا اينکه درباره آنچه به آن احساس دارند صبورند. هدف بايد کشف دامنه گروهها، افکار و فعالیتهایی باشد که به افراد اجازه عدم سانسور آن در جامعه را ميدهند و شرايطي که در آن بردباري واقع خواهد شد. فرضاً در مورد بعضي از گروهها، انديشهها و فعاليت بردباري انجام خواهد شد، بهاینعلت که آنها مورد موافقت فرد هستند؛ اما فراتر از اين مجموعه محدود نيز چيزهايي وجود دارد که او در مقابل آن بردبار خواهد بود، صرفاً بهاینعلت که مايل به تحمل و بردباري در برابر آن است. وراي آنکه دامنه اين پديده ممکن است چيزهايي باشد که براي او آزاد دهنده و تهدیدکننده باشد.
بردباري غالباً نسبت به گروهها و افکار نو گسترش مييابد، زماني که افراد از انجام چنين کاري کمتر بهراسند. اگرچه ممکن است همچنان در مورد بردباري، به خرج دادن پيرامون گروههای ديگري که اعتقاد به خطرناک بودن آنها دارند، بیمیل باشند. نکته موردنظر اين است که ادامه عدم بردباري نسبت به گروهها و انديشههاي مشخص نبايد چشمان ما را در مورد گسترش انواع گروهها و اندیشههایی ببندد که تمايل به ادامه فعاليت آنها وجود دارد. همچنان بايد متوجه درک اين مطلب بود که چرا تنفر يا هراس افراد از گروهها يا انديشهها در طي زمان کاهش مييابد. پس بايد نسبت به تغييرات سازنده رشد بردباري نيز توجه نمود. ديدگاه گستردهتر بردباري، مديون پژوهشهای تعصب نژادي است و ديدگاه محدود آن از پژوهشهای بردباري سياسي بهدستآمده است. ممکن است براي پژوهشگران تعصب نژادي غیرعادی باشد که بگويند فردي که به از بين بردن اقلیتها علاقهمند است نسبت به آنها بردبار نيست. اين تبيين در بردباري سياسي، با سوگيري متفاوتي مطرح ميشود. در حوزه بردباري سياسي انتظار ميرود که افراد از کساني که نا همنوا هستند متنفر باشند. درحالیکه در عمل ممکن است حمایتهایی از جناحهای چپ و راست افراطي ديده شود. در حوزه بردباري نژادي هنجار رسمي، توجه مساوي به تمام نژادها است؛ اما در مورد بردباري سياسي هنجار رايج صرفاً دربرگیرنده اعتراض نسبت به گروههاي آزاردهنده و تهدیدکننده است که جايگاه پایینتری در اصول آزادي مدني محصورشده دارند (Chong Dennis 1994).
علقه امنيت
علقه امنيت توسط چونگ بهطور ضمني به وجود آمدن حس امنيت در ميان افراد جامعه اشاره ميکند، دراینارتباط چلبي براي علقه امنيت چهار بعد اساسي قائل شده است که شامل، امنيت جاني، امنيت مالي، امنيت فکري و امنيت جمعي است که آنها در قالب چهارچوب آجیل پارسونز نشان ميدهد.
امنيت مالي
A |
امنيت جاني
G |
|
L | علقه امنيت | I |
امنيت فکري | امنيت جمعي |
منبع: چلبي 1375:76
” او معتقد است درصورتیکه نظم اجتماعي در جامعهاي بيشتر صبغه سياسي به خود بگيرد ابعاد اجتماعي و فرهنگي آن نیز ضعيف شوند يعني ضعف در اجتماع عام و وفاق اجتماعي عام، به همان نسبت نيز روابط بين کنشگران در تمام سطوح بر اساس سوگيری عاطفي و خاص گرا بهصورت دوست و دشمن تعريف ميشود و به همان نسبت ميزان اعتماد اجتماعي متقابل تعمیمیافته، تضعيف گشته و علقه امنيتي آن برجسته ميگردد. در چنين افراد و گروهها احساس امنيت مالي، فکري نميکنند. در چنين وضعيتي در غياب طراوت فرهنگي و اجتماعي، انسانها جهت پاسخگويي به نيازهاي خود اجباراً بهصورت حيوانان سياسي با يکديگر رابطه برقرار مينمايند، رابطهاي که به بيان هگلي ارباب و نوکري است و ملاک حق نيز زور است” (چلبي 1375، ص 76).
مدل انطباق اجتماعی (چلبی)
چونگ در مدل انطباق اجتماعي ابعاد بنياني بردباري اعم از بردباري اجتماعي، سياسي و نژادي را مطرح مينمايد. بهطور مثال آزادي بيان، اتحاد بين نژادها و … که هنجارها را با توجه به حقوق فردي، آزادیهای اين حوزه و گرایشهای عامه منعکس ميکند. اين مدل در تائید پژوهشهای پيشين است (سوليوان و ديگران، مککلوسکي و بريل، مارکوس و ديگران، کوکلينسکي) که بردباري را کارکرد ترکيبي عوامل شناختي، ” عوامل دستوري و مؤثر ” ميداند.
تغييرات در سه عامل اين مدل به هم وابسته هستند. بهطوریکه تغيير در يکي منجر به تغيير در دوتاي ديگر ميشود. اين سه عامل عبارتاند از: هنجارها، گرایشها، هنجارهاي غالب، در موضعگیری نخبگان مطرح ميشود و بهطور گسترده افکار عمومي رهبران، دولتمردان، تأثیرگذاران، روزنامهها، دانشگاهها، تجار، هنرمندان، سازمانهای سياسي و غيره را در برمیگیرد. بنابراين هنجارها، آنچه را که ازنظر اجتماعي مطلوب است پایهریزی ميکنند.
در مورد گرايش عمومي، بايد ديد تا چه اندازه نگراني، وحشت يا هراس با مواضع و نظرات مختلف در مورد آن موضوع مطرح ميشود. عامل، سوم بردباري است که بهطور مشروح در مورد آن توضيح داده شده است.
در نظر گرفتن هنجار خاص در مورد يک موضوع، سطوح موافقت نسبت به آن هنجار را نشان ميدهد که مطابق با ميزان تحميل آن هنجار است. در مدل اين فرض در نظر گرفتهشده است که تغيير محدوديت هنجار با توجه به شکلهای بيان هنجار در مورد آن موضوع خاص منجر به افزايش (اگر هنجار نرم (Soft) باشد) يا کاهش (اگر هنجار سخت (Hard) باشد) توليد آن فعاليت در جامعه ميشود (Chong 1994,p.29).
تغيير در توليد فعاليت با تغيير در هنجار ترکيب ميشود که بهنوبه خود ميتواند گرايش افراد نسبت به آن فعالیت را تغيير دهد. بهطور مثال، افزايش يک فعاليت خاص ميتواند موجب تقليل هراس افراد نسبت به آن فعاليت شود. هر چه هراس کاهش يابد، بردباري کمتر تحتفشار قرار ميگيرد و بهراحتی به وجود خواهد آمد. از سوي ديگر، سرکوب يک فعاليت ميتواند اثر متضادي داشته باشد. مردم ترسشان افزوده ميشود و کمتر بردباري به خرج خواهند داد، همانطور که تشويق آن فعاليت منجر به افزايش بردباري خواهد گرديد. بدين ترتيب فراگرد انطباق ميتواند دوسویه عمل کند. اين امر در مورد انواع بردباري اعم از سياسي و نژادي اتفاق افتد.
هدف در اينجا قانونمند کردن هنجارهاي مناقشه آميز نيست، اما شکاف نخبگان در مورد مسائل مربوط به نژاد، سانسور، آزادیهای مدني و موضوعات ديگر بحثانگیز غالباً نتیجهاش تعارض هنجارها و اعمال خواهد بود. سيندرمن و ديگران و مک کلوسکي و چونگ معتقدند که در چنين مواردي بيرون کشيدن هنجارها بهصورت يکپارچه تضعيف ميگردد. گروههاي مختلف در جامعه ممکن است با اين يا آن هنجار موافقت نمايند که منجر به موضعگیری ميانهاي در اين ترکيب گردد. يا واکنشهای مختلف مجموعه نخبگان منجر به افزايش گستره ناهماهنگي در سطح فردي شود. نخبگان اثر قدرتمندي در گروههای مختلف دارند و درهرحال پيام آنها منجر به تقليل حد متوسط خواهد شد. اين مدل تلاش ميکند تا به گرايش حد متوسط برسد تا دستيابي به تنوع مشاهدات مختلف توده که در معرض پیامهای مخلوط شده و اطلاعات متفاوت هستند. اين مدل شامل سه معادله است. هر معادله پوياييهاي عناصر اين سيستم را نشان ميدهد: هنجارها، بردباري، گرایشها، براي هر يک از متغيرها بايد مقياس زيربنايي مشابهي را در نظر گرفت. بهطور مثال در مورد بردباري پيرامون ادغام نژادي، بايد معرف فاصله اجتماعي از صمیمانهترین تعاملها تا دورترين آنها را در نظر گرفت. رد بردباري آزادي بيان، بايد طيفي از میانهروترین تا افراطیترین انديشههاي را در نظر گرفت. جايي در اين مقياس حد متوسط است که تأثیرگذاران و رهبران در آن نقش دارند، اين هنجاري است که در اين حوزه اجازه آن داده ميشود.
درجایی ديگر ميتوانيم سطح ميانگين بردباري عمومي را قرار دهيم که ميزان تعاملي را نشان ميدهد که تمايل به اجازه آن هست. حداقل مقياسي که عموم مردم با آن موضعگیری آسودهخاطر خواهند بود؛ بنابراین اختلاف زيادي ميان بردباري عمومي گرایشهای افراد وجود دارد (همان).
مک کلوسکي و بريل کيبسون (1983) نيز در پژوهشهای خود در آمريکا دریافتند، هنگامیکه از افراد در مورد آزادي بيان جامعه سؤال ميشود، 90% از پاسخگويان آن را تائید ميکنند و بهطورکلی حمايت قاطعانهاي از دمکراسي مينمايند. درحالیکه نتايج بهدستآمده، حمايت قلبي کمي را نسبت به آزادي بيان گروهها و افکار غير رايج نشان ميدهد. اين امر نيز نشان ميدهد که گرايش با عمل واقعي به آن گرايش فاصله دارد (MacClosky Kibson,Brill et al.1993)
ارزش اين سه عامل بر اساس فراگرد مشخصشده در هر مدل خواهد بود. در معادله 1، تغيير در هنجار در مورد يک موضوع در يک دوره زماني و بعد از آن N(t+1)-N(t) نتيجه ترکيبي از ابتکار نخبگان b، تفاهم نخبگان m، اختلاف سطح بردباري ابرازشده براي آن هنجار و سطح موافقت عمومي در مورد آن (T-N)، است.
(رابطه 2-1)
N(t+1)-N(t)= b+m ]T(t)-N(t)[
مقدار ثابت b، ميزان اثر مستقل موجود در گسترش يا ارتقاء يا تغيير در محدوديت حقوق و آزادیها را (درصورتیکه b کاهش يابد) اندازهگیری ميکند. بنابراين در هر دوره زماني (t) رهبران در اعمالنفوذ يا فشار در جهت تغيير هنجارها نقش ايفا ميکنند. اگرچه نخبگان در اين مدل داراي آزادي و رهايي صدور حکم نیستند و از طريق احساسات عمومي درباره آن موضوع کنترل ميشوند. همانطور که بسيار دیدهشده شکلهای مختلف رفتاري بهاندازه استاندارهاي نخبگان در مورد آن موضوع، سخاوتمندانه و آسان گيرانه نيست. عامه براي افزايش محدوديت هنجار، فشار نزولي بر نخبگان وارد ميکنند که با توجه به نسبت اندازه (T-N) است. برعکس آن نيز امکانپذیر است، عموم مردم ميتوانند در مورد يک موضوع پيشي گيرند و نخبگان را براي پذيرش هنجار پیشرفتهتر تحتفشار قرار دهند. در اين صورت سطوح بردباري بالاتري در مورد موضوع مبهم بيش از تجويز نخبگان نشان خواهد شد.
نخبگان بهنوبه خود اثر اجتماعیشان را بر ديدگاه عامه معمولي اعمال خواهند کرد. معادله 2 نشان ميدهد که فشار بر روي عامه وجود دارد (که با ضريب e نشان دادهشده است). براي انطباق، پيروي يا بردباري، هنجارهاي دستوري از طريق نخبگان وضع ميشود و ميتوان آن را اینطور فرضیهسازی کرد که ” خطمشی دولت شيوههاي عاميانه را تغيير ميدهد”. همانطور که پژوهشهاي پيرامون روابط نژادي نشان داده است. بهطور مثال، دوچ و کولينز (Deutsch & Collins) دريافتند که بسيار احتمال دارد بردباري نژادي با تماس اعضاي هم – منزلت نژادهاي مختل افزايش يابد.
اگرچه همزمان قسمت دوم معادله 2، اين فرض را مطرح ميکند که بردباري عمومي با گرایشهای پيرامون موضوع مورد ابهام تحتفشار قرار ميگيرد. بهطور مثال، اگر سطح بردباري عمومي نسبت به يک موضوع با اضطراب و ترس زيادي درباره امکان نتايج نگرانکننده همراه باشد، بهطوریکه بتوان بهدرستی فعاليت مبهم را کنترل کرد. گرايش عامه، کاهش سطح بردباري، به سطح آسودگي خاطر است.
T(t+1)-T(t)= e]N(t) –T(t)[-f]T(t)-A(t)[
A سطح بردباري است که عامه با آن آسودگي خاطر است. بنابراين اختلاف (T-A) فشار تجربهشده توسط عامه در مورد سطح بردباري در نظر گرفته شده را نشان ميدهد. در مورد خاص هنگامیکه A با T برابر است. بردباري بدون ممانعت اتخاذ ميشود. ضريب F، تمايل عامه نسبت به تحمل تفاوت ميان A و T است. هر چه F بزرگتر باشد، عامه بيشتر به دنبال کاهش T به سطحي است که با ” گرايش نسبت به فعاليت مبهم هماهنگ باشد.
معادله 3 يا آخرين معادله، تأثیر بردباري و عوامل بيروني بر گرايشها را نشان ميدهد. اين معادله نشان ميدهد که تغيير در هنجار نهتنها بر سطح بردباري عامه اثر دارد، بلکه بهطور غیرمستقیم بر گرايش نسبت به موضوع نيز اثر ميگذارد. اگر هنجار نرم (Soft) باشد، مردم بردبارتر خواهند بود (اگر d مثبت باشد) و کمتر احساس اضطراب درباره موضوع وجود دارد. درحالیکه اگر هنجار سخت (hard) باشد عدم بردباري و اضطراب به همان ميزان افزايش مييابد.
A(t) = dT(t)+x
ضريب d يک پارامتر “تعدیلکننده” است. همانطور که گفته شد تعديل به چند طريق رخ ميدهد:
نخست آشنايي با گروهها، انديشهها و فعالیتهای غير موسوم که ميتواند هراس را کاهش دهد و درک اشتباه را تصحيح کند؛ دوم، عقلانيت و تقليل ناهمخواني که گرایشها را در امتداد سطوح بردباري قرار ميدهد؛ سومين عامل که شايد مهمترين عامل باشد اينکه هنجارها راهي براي شکل دادن به عواطف و احساسات عمومي هستند. تعديل درهنجارها بهسادگی ميتواند اتفاق افتد، زيرا افراد با استاندارها و رفتارهاي جديد راحتتر هستند. همانطور که آنتوني لوئيز در سخنراني درباره استقرار آزادیهای جديد مطرح کرد:
“هنگامیکه چيزي براي اولين بار مطرح شود، اعتقادات افراطي درباره آن ديده ميشود، اما راهي براي تبدیلشدن به احساس آشنا و بر حق بودن وجود دارد.”
علاوه براثر بردباري بر گرايش، عوامل بيروني يا توسعه x، ميتوانند گرايش عمومي نسبت به فعاليتها، گروهها يا انديشههاي مناقشهانگیز را تغيير دهند. اين مدل بهوضوح، فرآيندي را که در پس تغيير در سطوح بردباري وجود دارد، همچنين تضاد ميان مفهوم محدود و گسترده بردباري را نشان ميدهد. تغيير هنجارها در جهت تساهل يا محدوديت بيشتر، توانايي تغيير هنجارها و گرایشهای زير بنايي را دارد. اينکه آيا فردي در معناي مرسوم بردبار است، به تمايل تسليم شدن او به گروه يا انديشهاي دارد که بهشدت از آن متنفر است. در مفهوم وسیعتر، بردباري بهسادگی به ارزش T بستگي دارد که نشاندهنده دامنه گروهها، انديشهها و فعالیتهایی است که يک فرد بيان يا سانسور ميکند. يکي از نتايج نامطلوب ديدگاه رايج اين است که دو فرد را همزمان ميتوان نابردبار قضاوت کرد، حتي اگر يکي از آنها ارزش T بیشتری داشته باشد. اين امر بدان معنا است که هر دو با اجتناب از نوعي از عدم همنوايي شديد اجتناب ميکنند. يکي از دلايل بروز اين اتفاق آن است که افرادي که بهسادگی وحشت نميکنند، داراي ارزش بالايي از A هستند که سطح بالايي از T را تائید ميکند. اين افراد آرام ممکن نيست بسيار زياد تسليم شوند (وقتي T-A کوچک است)، زير آنها نسبتاً روشنفکر و منعطف هستند.
بنابراين بامعنی مرسوم بردباري، آنها اعتبار زيادي کسب نميکنند. برخلاف افرادي که بهسادگی وحشتزده و رنجیدهخاطر ميشوند. مدل پيشرفته بردباري، بردباري را ترکيبي از فشار سازگاري در نظر نميگيرد. گرایشهای زير بنايي در مورد چيزهاي غير محبوب تغيير ميکند و باعث ميشود افراد سادهتر با آن سازگار شوند.
درنهایت بايد توجه داشت درک کامل ميزان بردباري، بايد در مرزهايي که آن جامعه بردباري را توسعه ميدهد، شناخته شود. بهطوریکه در فرهنگ آن جامعه پذيرفته و با آن هماهنگي داشته باشد. سوليوان، مارکوس و پيرسون يکي از مهمترين مسائل در ميزان بردباري را ميزان اهميت و برجسته بودن آن در جامعه ميدانند. از سوي ديگر افزايش سطوح بردباري نتيجه ارزيابي علاقه ميزان تهديد و خطر است. انطباق سياسي مشابه انطباقهای اجتماعي است. زماني که افراد دچار هراس کمتري نسبت به يک گروه خاص ميشوند، ادراکشان را درباره آن تغيير ميدهند و بردباري افزايش مييابد، اما نه بهاینعلت که تغيير در ويژگي فعالیتهای گروه به وجود آمده، بلکه نگراني پيرامون آن کاهشیافته است.
ارسکاين و سينگل در مورد بردباري سياسي مسئله مشروعيت رانيز مطرح ميکنند. موارد قانوني تأثیر بسيار زيادي بر احساس مرم پيرامون مسئله دارد. بهویژه روند سرکوب دولت در ايجاد سطح هراس در جامعه بسيار مهم است. زيرا شهروندان امنيت خود را بر اساس کنش دولت تعريف ميکنند. فعاليت سرکوبگرانه وحشت را افزايش ميدهد، بهطوریکه نياز به سرکوبهای بعدي را برانگیزاند.(Chong Dennis 1994)
تساهل و تعامل و ارتباط آن با بردباری
ابهام موجود در مفهوم تساهل از دو جهت مخالف ناشی میشود:
مطلقگرایی (Absolutism) و کثرتگرایی (Pluralism) ایده تساهل دچار فرایند فشار تدریجی بین عدم تحمل امور غیراخلاقی (مطلقگرایی) و قبول مشروعیت تفاوتهای اخلاقی (کثرتگرایی) شده است. ازاینرو مفهوم تساهل در سطح تئوریک باید بهوضوح از مصالحه عملگرایانه با آنچه تساهل ناپذیر است و بیتوجهی اخلاقی متمایز شود. مفهوم نوین تساهل بر قبول عدم تجانس ارزشها و شیوههای زندگی مبتنی است.(دیوید هید 83، صص 11،10) به نظر برنارد ویلیامز تساهل مفهومی تناقض نماست؛ یعنی کثرتگرایی و تعارض ارزشها ما را به تساهل فرامیخوانند.
برای تساهل باید قادر بود تا بهمنظور قبول کلی تفاوت دیدگاهها، به قضاوت یک شخص در مورد امری حساس نبود. (دیوید هید 83، ص 21) تساهل با عقاید و رفتارها بهعنوان ماهیت منزوی برخورد نمیکند، بلکه آنها را متعلق به یک سیستم ادراکی شخصی یا یک شیوۀ زندگی میداند. طرز تلقی مبتنی بر تساهل ارتباط نزدیکی با «فهمیدن» دیگران دارد؛ یعنی توان حمایت از رفتار یا عقیده را با توجه به زمینههای شخصی انگیزهها، مقاصد یا دیگر عقاید مبتنی بر همان سیستم ادراکی دارد. خویشتنداری بهخودیخود توانی روانشناختی است؛ یعنی بردباری و توان بررسی و کنترل رفتار و احساسات یک شخص. خویشتنداری مفهومی تأثیرگذار یا کنشی است که میتواند پیشنیازی برای تساهل باشد. باوجود این، تساهل به معنی دقیق خود طرز تلقی کسی است که درنهایت مجبور به خویشتنداری هم نیست؛ زیرا تصور از کسی که نسبت به وی بهعنوان فردی عاقل و آزاد تساهل روا داشته میشود، انگیزۀ عکسالعمل در مقابل رفتار و عقایدش را بهطور کامل تحتالشعاع قرار میدهد.
تساهل امری ذهنی است که میتواند با بردباری تقویت شود. میتوان گفت که خویشتنداری و بردباری دو شرط لازم برای تغییر دیدگاه هستند، اما تساهل یعنی تمایل و گرایش اخلاقی به انتخاب تحقق واقعی این تغییرات. ماهیت کلی تمایل به تساهل با شکل کلی دلایل درجۀ دو در خصوص خویشتنداری نسبت به رفتاری اعتراض برانگیز انطباق دارد. (همان، 83، صص 23-26) نتیجهگیری هورتون این است که هرکسی که بهدرستی از مداخله در موارد مخالف با نظرش خودداری میکند، در حقیقت تساهل به خرج میدهد. (همان، 83، ص 30) همچنین در این رابطه نسبیگرایی معتقد است که برخی سؤالات ارزیابی پاسخ درستی ندارند. در سطح قضاوتهای خاص میان کسانی که در چارچوب استانداردهای مشخص عمل میکنند، میتوانیم عمل آنان را درست یا نادرست بدانیم. (همان، 83، ص 92)
پیشفرضهای ديگر بردباري که بهطور بنيادي کمتر به آن پرداختهشده بود، در نظر شبکه چلبي مطرح گرديد؛ اما پیشفرض ديگر که در ادامه انطباق هنجاري توسط چونگ عنوانشده قضاياي تعامل اجتماعي (چلبي) است. ازنظر او قواعد اجتماعي علیالخصوص هنجار اجتماعي بهعنوان قاعده زير بنايي به دنبال بسط و تراکم تعامل اجتماعي به وجود ميآيد. بهبیاندیگر در اثر تراکم، بسط و تداوم تعامل اجتماعي، حريم اجتماعي، پيوند اجتماعي و اجتماع به وجود ميآيند و با ظهور اجتماع، همزمان هنجار اجتماعي بهعنوان چسبندهترین عنصر اجتماعي ظاهر ميشود. تعامل اجتماعي به لحاظ تحليلي به چهار نوع تفکيک ميشوند: تعاملات عاطفي (اجتماعي)، تعامل قدرت، تعاملات مبادلهاي و تعاملات گفتماني، اين چهار نوع تعامل به ترتيب مسئول اصلي چهار نوع اجتماع يعني اجتماع طبيعي، اجتماع سياسي، اجتماع اقتصادي و اجتماع اخلاقیاند (چلبي، 1375، ص 98).
او معتقد است، اجتماع طبيعي حاوي کمترين پيچيدگي نمادي و کمترين حدوث کنش است. اجتماع طبيعي منشأ اصلي ظهور هنجارهاي اجتماعي است. اجتماع طبيعي از طريق پيوندهاي ضعيف با ساير اجتماعات در شبکه اجتماع جامعهاي رابطه برقرار ميکند. در حقيقت پيوندهاي ضعيف هستند که امکان انسجام کل را براي اجتماع جامعهاي به وجود ميآورند. اجتماع طبيعي جهتگیری هنجاري ساير اجتماعات را مشخص ميکند
مرتبه دوم نظم از آن اجتماع اخلاقي است، با کمترين پيچيدگي نمادي. اجتماع اخلاقي منشأ ارزشهای اخلاقي است، اجتماع اخلاقي باعرضه ارزشها به ساير اجتماعات جهت نظم آنها را مشخص ميکند.
مرتبه سوم نظم از آن اجتماع سياسي است با کمترين حدوث کنش، متناسب با اهداف جمعي. اجتماع سياسي نظم بيروني را براي ساير اجتماعات فراهم ميکند. اجتماع سياسي ضمانت اجراي نظم بيروني را براي نظم اجتماعي فراهم ميکند.
مرتبه چهارم نظم از آن اجتماع اقتصادي است با بيشترين پيچيدگي نمادي و بيشترين حدوث کنش. يعني اينکه ازلحاظ تحليلي، اجتماع اقتصادي کاملاً در مقابل اجتماع طبيعي قرار ميگيرد. درحالیکه اجتماع طبيعي اثر انسدادي و چسبندگي قوي دارد اجتماع اقتصادي پوياست و بر نظمهاي زيرين اثر گشايندگي دارد (همان: 99).
آنچه ازنظر او مهم است، کم و کيف اين چهار نوع اجتماع و نحوه ارتباط آنها در شبکه تعاملات جامعه است. آنچه از اهميت وافر برخوردار است، انسجام کل است. پیشنیاز اين انسجام در مرحله اول، نفوذ اجتماع طبيعي در انواع تعاملات اجتماعي است. بدون چنين نفوذي، تصور اجتماع سياسي و يا اقتصادي غیرممکن است. پیششرط دوم اين است که پيوندهاي ضعيف يا به عبارتي پلهای ارتباطي در شبکه تعاملات جامعه افزايش يابد.
پيوندهاي ضعيف شبکه تعاملات اجتماعي را گسترش ميدهد و باعث تقويت روابط بين گروهي در جامعه ميگردند. به همان نسبت که تعاملات بين گروهي بسط يافته و متراکم ميشود، انسجام کل تقويت ميشود و به همان نسبت هويت جامعهاي نسبت به سایر هویتهای جمعي برتري نسبي کسب ميکند. با عمده شدن هويت جامعهاي، ميزان عامگرایی نقشها، ميزان عامگرایی کنشگران و ميزان عامگرایی هر سه افزايش مييابد که بهنوبه خود موجب تقويت همبستگي عام و اجتماع عام میشود. عامگرایی ادخال هر چه بيشتر گروههای خاص را در جامعه تسهيل ميکند بهنحویکه اجازه ميدهد همبستگي عام وراي همه گروهها در جامعه فراهم آيد. در یککلام رشد و تراکم تعاملات اجتماعي بهویژه تعاملات بين گروهي يکي از ضروريات اساسي اجتماع عام است (چلي 1375، ص 100-98)
وابستگي عاطفي
چلبي معتقد است وابستگي عاطفي توليد تعهد ميکند و تعهد و علاقه اجتماع نيز از عناصر اصلي تشکیلدهنده هنجارهاي اجتماعي و اخلاقي هستند. پس بدون نوعي وابستگي عاطفي، نظم هنجاري غیرممکن است و پايه نظم هنجاري جامعه عاطفي است. احساس تعلق به جمع، اعتماد اجتماعي متقابل، دوستي متقابل که از مشخصههاي اصلي اجتماع است. مسئله اين است که وابستگي عاطفي به جمع چگونه پديد ميآيد. فرد به دو طريق با جامعه ارتباط برقرار ميکند: يکي از طريق رابطه اجتماعي با ديگران و ديگري از طريق عضويت اجتماعي در اجتماعات.
هرگاه تعامل، بخصوص تعامل اجتماعي تداوم پيدا کند، به رابطه اجتماعي تبديل ميشود و اين رابطه باعث وابستگي عاطفي ميگردد. پس رابطه اجتماعي وابستگی عاطفي توليد ميکند و وابستگي عاطفي ایجادشده نيز بهنوبه خود حافظ اين رابطه ميگردد. علاوه بر رابطه اجتماعي که خود فینفسه توليد وابستگي عاطفي و علاقه اجتماعي مینماید در بستر تعاملات اجتماعي، نوعي جامعهپذیری يا اجتماعي کردن صورت ميگيرد. بدين ترتيب که فرد ميآموزد که عضو چه گروه (هايي) يا ما (هايي) است و همزمان بهعنوان عضو آن (ها) را مورد خطاب قرار ميدهد » (همان، ص 102-101)
چلبي در ادامه ميافزايد: فرآيند جامعهپذیری پتانسیلهای عاطفي افراد را افزايش ميدهد، خانواده وابستگي عاطفي به افراد انضمامي و اجتماع طبيعي را در شخصيت فرد ايجاد ميکند و مدرسه ميل به وابستگي عاطفي تعمیمیافته را ايجاد ميکند. در حقيقت به نظر ميرسد سعهصدر فرد بستگي به نوع وابستگي عاطفي دارد. اگر فرد ميل به وابستگي عاطفي تعمیمیافته را در نظام شخصيت خود کسب کرده باشد، همه انسانها را از خود ميداند و در قبال همه احساس تعهد و تکليف ميکند. همه افراد در تعريف او از دوستي جاي ميگيرند (همان).
مطالب فوق يکي از عناصر محوري بردباري اجتماعي يا همان سعهي صدري است که توسط چلبي مطرحشده. در حقيقت ميزان تعميم احساس عاطفهي افراد است که پذيرش کثرتگرایی را که زیربنای بردباري است، امکانپذیر ميسازد. بدين ترتيب چلبي مطالب مطرحشده را طي يک قضيه کلي عنوان ميکند که بين کم و کيف وابستگي عاطفي در جامعه و ساخت شبکه تعاملات جامعه، ماهيت اجتماعات طبيعي، اخلاقي، سياسي و اقتصادي، سطح آموزشوپرورش رسمي، ميزان يکپارچگي و مضمون اجتماعي آن و کم و کيف و مضمون اجتماعي هنر در جامعه رابطه متقابل وجود دارد. درصورتیکه در ساخت شبکه تعاملات جامعه، روابط بين گروهي قابلملاحظه باشد، خود به تقويت وابستگي عاطفي تعمیمیافته کمک ميکند و در مقابل وابستگي عاطفي تعمیمیافته روابط بين گروهي را در شبکه تعاملات تقويت مينمايد (همان).
هر چه افراد شبکه تعاملات اجتماعي بيشتر داشته باشند وابستگي عاطفي تعمیمیافته بيشتر است.
هر چه فرد وابستگي عاطفي تعمیمیافتهتر داشته باشد کثرتگراتر است هر چه افراد کثرتگراتر باشند بردبارتر هستند.
چلبي براي اخلاق دو جزء يا دو وجه در نظر ميگيرد. يک جزء آن، شامل مجموعه فرمانهای قطعي است که ريشه در فرهنگ (به معناي اخص آن) جامعه دارد (نظير آرمانها، باورهاي و اعتقادات ديني) اين جزء را اخلاق نظري مينامد. ازنظر او احساس تکليف نسبت بهقاعدهی اخلاقي ريشه در اجتماع دارد که به تسامح اخلاق عملي ناميده ميشود.
اگر علیرغم فراگيري يک قاعدهي اخلاقي و پذيرش آگاهانه آن از سوي اکثر قريب بهاتفاق اعضا جامعه و وفاق کامل دربارهي آن، شاهد نقص يک قاعدهي اخلاقي باشيم، مشکل آن از نوع فرهنگ نيست و حتی ناشي از کدر بودن قاعده نيز نيست، بلکه ميتوان گفت نارسايي اخلاق عملي يا ضعف احساس تکليف نسبت بهقاعده نيز نيست، بلکه ميتوان گفت نارسايي اخلاق عملي يا ضعف احساس تکليف نسبت بهقاعدهی مزبور است. چلبي دراینارتباط چهار قضيه را مطرح ميکند: قضيه استحکام، قضيه بافت، قضيه عامگرایی و قضيه ترتب هويتي (چلبي 1376، ص 80).
[1] Lokeswaionda
[2] tolerance
[3] Acceptance
Reviews
There are no reviews yet.